به نام خدا
سلام؛
دهه شصت چيزي به اسم گوشي همراه -به اين فراواني- نبود و همان قطعات آجري هم که بود، در دسترس همه نبود. اصلا ضرورتي براي چنين چيزي احساس نميشد که کسي بخواهد بخش اعظمي از درآمدش را صرف چنين وسيلهاي کند. اينترنت و شبکههاي مجازي به اين شکل در دسترس که هيچ، در تصور هم نبودند. دهه هفتاد کمکم گوشيهاي همراه به خانهها راه پيدا کردند آن هم باز همه نداشتند و باز ضروري و اجتناب ناپذير نبود. دهه هشتاد، گوشيهاي بهروزتر، مجهز به دوربين و يکسري امکانات ابتدايي (که آن زمان شاهکاري بود براي خودش) وارد بازار و درنتيجه وارد خانهها شدند. در اين فاصله کوتاه تا دهه نود چه اتفاقي افتاد؟ يک انفجار عظيم صورت گرفت که خودمان هم نفهميديم کِي و چطور پرت شديم وسط اينهمه تکنولوژي و اطلاعات!
اينجا دو دسته شديم. يه عده از ذوقمان پريديم وسط درياي تکنولوژي و غرق شديم، يه عده از ابهتش ترسيديم و قايم شديم! آمد و رسيد به فرزندانمان که از آنجايي که سراسر شور و شوقند، هرطور شده (حتي يواشکي) پايي به آب ميزنند و از اين درياي بي کران، حتما ميچشند. بحثم همينجاست.
امسال دخترم را که از پيشدبستان به مدرسه اسلامي فرستاده بودم، برداشتم و گذاشتم مدرسه دولتي. بس که جانم به لب رسيد از اينهمه غفلت والديني که اصلا نمي دانند فضاي مجازي چطور املا ميشود! اين معضل واقعا جدي است و شوخيبردار نيست. با والديني سروکار داشتم که يک گروه ساده کلاسي را در تلگرام نميتوانستند چک کنند و از آن طرف، فرزندانشان بلد بودند تاريخچه فعاليتهاي اينترنتيشان را پاک کنند! در سايت مدرسه از هر فرصت چند ثانيهاي استفاده ميکردند تا معلومات! و يافتههايشان را با ديگر همکلاسيهايشان بهاشتراک بگذارند و واقعا معضلي درست شده بود که خبر دارم هنوز هم جمع نشده است.
مسائلي که در مدرسه اسلامي با آنها مواجه بوديم، در اين مدرسه دولتي اصلا وجود ندارد. خيلي فکر کردم که چطور ممکن است در خانوادههاي مذهبي چنين معضلاتي مطرح باشد و در خانوادههايي که چندان دغدغه مذهب را ندارند، نه. فکر کردم شايد به خاطر سختگيريها و محدوديتهاي بيش از اندازه خانوادههاي مذهبي باشد که بچهها را تشنه و حريص ميکند. يا شايد به خاطر وضعيت اقتصادي مطلوب دانشآموزان مدارس غيرانتفاعي باشد که در نتيجه از امکانات بيشتري (مثل تبلت شخصي و . ) برخورداند. شايد اينها و خيلي چيزهاي ديگر مطرح باشند، اما چيزي که کشف کردم از تمام اينها مهمتر و حيرتآورتر است و آن اينکه خانوادههاي مذهبي براي مصون ماندن از آسيبهاي مختلف اخلاقي و اعتقادي، خيلي چيزها را از زندگيشان حذف ميکنند و غير ضروري ميدانند؛ از جمله فعاليت در فضاي مجازي. لذا اطلاعات کافي و آگاهي لازم را نسبت به اينگونه فعاليتها يا ندارند، يا خيلي کم دارند. اما بچهها، متعلق به اين دوران و مالک اين تغييرات عظيم تکنولوژي (بخوانيد بيگ بنگ!) هستند و نميتوان آنها را محروم کرد و دور راند. بچهها به هرحال (حتي پنهاني) راهي به سوي زندگي جاري باز مي کنند و حتما به اين فضاها وارد ميشوند و اين درحالي است که اين والدين حتي باخبر نمي شوند که بخواهند نظارت و همياري و کنترلي داشته باشند. اين بچهها در فضاي مجازي چنان بي پناه و آسيبپذير هستند که يک کودک وسط جنگل!
بحث به روز بودن، خيلي جدي و مهم است. معضلاتي که ما در دبستان اسلامي داشتيم، در دبستان دولتي با تمام تفاوت دغدغهها و بينشها نداريم. قطعا اگر يک خانواده مذهبي متوجه شود که فرزندش دچار انحرافاتي شده است، به سرعت اقدام مي کند. اما متاسفانه اين والدين اصلا باخبر نمي شوند که در خانه خودشان و کنار گوششان چه اتفاقي ميافتد. معضلاتي که چنين کودکاني دچارش ميشوند، وارد مدرسه و درنتيجه خانوادههاي ديگر ميشود و اين اپيدمي ميتواند يک جامعه را فلج کند!
پدر بزرگوار، مادر عزيز؛
به شکل کاملا اضطراري، سطح معلومات خود را به روز کنيد! شوخيبردار که نيست! شما صاحب فرزنداني هستيد که سرنوشت آنها تا ابد به سرنوشت شما گره خورده است.
بهنام خدا
سلام؛
يک زيارت معروفي داريم به اسم زيارت آل ياسين. خيلي محتواي زيبايي دارد. آدم بايد هرروز بخواند تا حفظ شود. خصوصاً با نواي زيباي استاد فرهمند، دلنشينتر هم هست و آهنگ قرائتشان کمک ميکند راحتتر و سريعتر حفظ شويم.
اين زيارت که خطاب به آقا امام زمان (عج) است، مطالب مهمي دارد که منبع آزمون شب اول قبر است و خلاصهاي براي شناخت حق و باطل.
بعد از زيارتها، چون قلب انسان به واسطه زيارت سيقل خورده و زنگارهايش برطرف شده و قفل درهايش شکسته و به سوي نور باز شده و آماده دريافت رحمت الهي است، ميگويند: «اکنون آنچه ميخواهي طلب کن که انشاءالله برآورده ميشود». بعضي زيارتهاي مهم و کليدي مثل زيارت عاشورا يا همين زيارت آل ياسين، خودشان کمک کردهاند و دعاي بعد از زيارت را آوردهاند. چون آدم گاهي اينقدر بلندنظر نيست که رحمت واسعه الهي را بشناسد تا بتواند آنچه شايسته و برتر است از اين خوان گسترده بردارد.
دعاي بعد از زيارت آل ياسين هم خيلي محتواي زيبايي دارد. آدم بايد اينقدر معاني اينها را بخواند تا زمان قرائت بداند چه ميگويد و چه ميخواهد. اينطوري، قلب و جانش همراه و همآهنگ با زبانش ميشوند و گرفتنيها را ميگيرد.
در اين دعا براي تمام اجزاي وجود آدم، از قلب و سينه و گوش و چشم و فکر و قوت بدن و . طلب خير ميکند. من ميگويم اين دعاي بعد از زيارت، جايزه آدم است. خيلي ارزنده است. آدم به فکرش نميرسد اين چيزها را بخواهد.
بعد ميرود سراغ خصوصيات حضرت مهدي (عج). تا آنجا که ميگويد: «المرتقب الخائف». اينجا دل آدم يک تکاني ميخورد. بحث اصلي اين پست، همين اصطلاح است.
زماني که حضرت موسي (ع) در کاخ فرعون بزرگ شد و جوان رشيدي شد، بنياسرائيل در رنج و عذاب زيادي بودند. فرعونيان، تمام نوزادان پسر را ميکشتند و نشان را براي بيگاري نگه ميداشتند. بنياسرائيل، يک گروه اقليتي بودند که به عنوان برده در خفت و حقارت زندگي ميکردند. يک روز حضرت موسي (ع) از جايي عبور ميکردند، ميبينند يکي از اين قبطيان -که دشمن حضرت موسي و بنياسرائيل بودند- دارد يکي از بنياسرائيل – که همکيش حضرت موسي بود- را اذيت ميکند و وقتي آن بنياسرائيلي حضرت موسي (ع) را ميبيند، از او کمک ميخواهد که بيا مرا از دست اين ظالم نجات بده. حضرت موسي (ع) هم با آن قبطي درگير ميشود و ميان دعوا مشتي به او ميزند و از آنجا که بسيار نيرومند و رشيد بوده، آن قبطي جا در جا ميميرد!
بعد از آن کسي ميآيد که اي موسي! چه نشستهاي که خبر به دربار فرعون رسيده و نيروهايش را بسيج کرده که تو را دستگير کنند. اگر دستشان به تو برسد، حتماً تو را ميکشند!
براي همين حضرت موسي (ع) با هدايت خدا، بهسمت مَديَن فرار ميکند و مدام نگران و مراقب بود که گير فرعونيان نيفتد. اين حالت حضرت موسي (ع) در قرآن اينطور بيان شده:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (قصص، 21)
يعني ايشان در حالي مصر را ترک کرد که نگران بود و هر لحظه منتظر حادثهاي و به سبب اين اضطراب شديد، از خدا ميخواست که پروردگارا مرا از شر اين قوم ظالم نجات بده.
امام زمان ما، در حالي به فرمان خدا غايب شد، که هر لحظه بيم آن ميرفت که ايشان را هم مانند پدران مظلومشان به شهادت برسانند و دين خدا را نابود کنند. و هنوز هم بعد از اينهمه سال، درحالي ايام غيبت را سر ميکنند که «المرتقب الخائف» هستند، يعني هنوز هم به محض شناخته شدن، ايشان را به شهادت ميرسانند. هنوز هم ما اينقدر هوشيار نيستيم که دورِ اماممان را بگيريم و از «بقيه الله» که خدا وجود پرخير او را براي ما حفظ کرده و اگر لحظهاي نباشد، زمين اهل خود را فرو ميدهد و تنها راه دريافت فيض الهي براي بندگان است، محافظت کنيم.
ما هنوز وليّ خودمان را نشناختهايم، همانطور که بنياسرائيل وليّ خود را نشناختند. سرجايمان نشستهايم و هي ميگوييم چرا امام زمان (عج) نميآيد؟ پس اين ظهور چه شد؟! همان کاري که بنياسرائيل ميکردند. وقتي حضرت موسي (ع) از آنهمه ستمي که از فرعونيان ميديدند نجاتشان داد، چه کردند؟ داستان اذيتهاي بنياسرائيل معروف است. منتها ما خودمان را مبرّا از اين حرفها ميدانيم.
به قول آيت الله بهجت (ره):
«در زيارت حضرت غايب (ع)وارد شده است: «السلام عليک ايّها المهذّب الخائف» [= سلام بر تو اي آراسته بيمناک]. با اينکه انسان خائن، خائف است: «الخائن خائف» و شخص مهذّب و بيگناه و پاک، از کسي بيم ندارد؛ امّا آن حضرت با آن حريم پاک، از اظهار (و نشان دادن خود) خائف است. او به خاطر گناهان و به خاطر اعمال [بد] ما است که [بيش از] هزار سال در بيابانها دربهدر و خائف است. سبب غيبت امام زمان(ع) خود ما هستيم. زيرا دستمان به او نميرسد وگرنه، اگر در ميان ما بيايد و ظاهر و حاضر شود چه کسي او را ميکُشد؟ آيا جنّيان او را ميکُشند يا ما انسانها؟ ما پيشتر و در طول تاريخِ ائمه(ع) امتحان خود را پس دادهايم! شايد از بعضي از روايات استفاده شود که عمر حضرت حجّت(ع) در پس از ظهور زياد نباشد. لذا بعضي از منتظران حضرتش از اين جهت ناراحتند، امّا فکر نميکنند که يک روز [حکومت و زندگي با آن حضرت] به سالها ميارزد. دعا ميکنيم که خداوند کام ما شيعيان را با فرج امام زمان(ع) شيرين گرداند!»
پ.ن.1. شايد اين سوال مطرح شود که مگر ترس و نگراني در انسان کامل (ائمه اطهار عليهم السلام) راه دارد؟ اگر چنين باشد، آن رشادتها در کربلا چطور توجيه ميشود؟
ما دو جور ترس داريم: يکي خوف و يکي جبن.
خوف يعني حذر ودوري نمودن از چيزي که قدرت برآن دارد(مجمع البحرين ج 3 ص 363).
اما جبن به معني ترس است ضد شجاعت (لسان العرب ج 13 ص 84).
چيزي که بد و نکوهيده است، جبن است که در ائمه اطهار (ع) و شيعيان حقيقي ايشان راه ندارد. اما خوف به معني اين است که آدم بتواند کاري را انجام بدهد، ولي به خاطر ضررش آن را ترک کند. مثلا من ميتوانم سيگار بکشم، ولي به خاطر اينکه ميدانم به من آسيب ميزند، آن را ترک ميکنم. مثل خوف از خدا يا خوف از گناه که در قرآن هم داريم. پس اين يک کار عقلاني است و ائمه (ع) هم که عقل کامل هستند، قطعاً از اين سيره پيروي ميکنند.
پ.ن.2. يعني وقتي امام زمان ما هم از خدا ميخواهد که او را از شرّ قوم ظالم حفظ کند، منظورش ما هم هستيم؟ يا ما از اين حرفها مبرّاييم؟!
پ.ن.3. درباره حضرت موسي (ع)
بهنام خدا
سلام؛
آدم بايد بلد باشه چجوري حرف بزنه.
آدم با دوست و رفيقش يه جور حرف ميزنه، با پدر و مادرش يه جور، با يه غريبه تو مترو يه جور ديگه.
نميشه اونجوري که با آبجيمون حرف ميزنيم، با رئيس دانشگاهمون هم حرف بزنيم. اين چند رويي و چند شخصيتي نيست. آدم بايد بلد باشه چه حرفي رو چجوري و چه موقع و کجا بزنه. بيخودي که نگفتن: هرسخن جايي و هر نکته مقامي دارد.
وقتي ميخواييم پيش يه آدم مهم بريم، مثلا ميخوايم بريم محضر رهبر معظم و قراره يه حرفي رو مثلا به نمايندگي از نسل جوان بزنيم، از چقدر وقت قبلش، متنو آماده ميکنيم، به چند نفر نشون ميديم، نواقصشو برطرف ميکنيم، کلي بالا و پايين ميکنيم که يه حرف درست درمون مؤدبانه بشه که منظورمونو هم خوب و شفاف برسونه.
بالاخره فرق داره ديگه. آدم بايد اين فرقو متوجه باشه.
وقتي ميخوايم با خدا صحبت کنيم چي؟ اونموقع ميشينيم هرجور دلمون خواست، هرچي دلمون خواست، هروقت دلمون خواست، به زبون مياريم. چون خدا از همه محرمتره. و از همه مهربونتره. و از همه نزديکتره. چون خدا عصباني نميشه، رو ترش نميکنه، آدمو قشنگ ميفهمه.
وقتي ناراحتيم، نگران لحن حرفمون نيستيم، هرچي ميخوايم ميگيم، بعد هم پشيمون ميشيم و عذرخواهي ميکنيم. خدا هم به رومون نمياره، خدا ستارالعيوبه. چيزي هم تو دلش نگه نميداره، زود ميبخشه، سريع الرضاست.
ولي خوبه آدم بلد باشه چجوري حرف بزنه. براي همينم خدا خودش يادمون داده. چون ما که بلد نبوديم. خدا رو هم اونجور که بايد و شايد نميشناسيم که قشنگ بفهميم با کي طرفيم. يه چيزاي جزئي ياد گرفتيم که کافي نيست و اون حق بندگي رو نميرسونه. واسه همين خودش يادمون داده:
بسم الله الرحمن الرحيم
بهنام خداوندِ گستردهمهرِ مهربان. يعني کار رو بايد با نام خدا آغاز کرد تا خدايي باشه، رنگ و بوي خدايي بگيره و معلوم باشه براي خداست. کار بايد مارک خدا رو داشته باشه تا به درد بخوره وگرنه بيفايده ميشه. چون گفتن کاري که با نام خدا شروع نشه، ابتره. يعني بيخاصيته. هميشگي و جاودانه نيست. سر و تهش هم مياد.
الحمدلله رب العالمين
يعني همه حمد و ستايش، هر زمان و براي ستايش هر موجودي تو هستي به کار بره، همهش متعلق به خداست. چون اصل و آفريدگار خداست و هيچ موجودي، ظهوري جدا از رب العالمين نداره.
الرحمن الرحيم
همون که رحمتش همه موجودات (مومن و کافر) رو دربرميگيره و همه تو اين دنيا داريم از نعمتاش استفاده ميکنيم و نسبت به بندههاي مومنش خيلي مهربونه و اين محبتش هميشگيه، تا ابد.
مالک يوم الدين
همون که صاحب و صاحب اختيار روز جزاست، سرنوشت هممونو اون رقم ميزنه و اول و آخرش کارمون فقط با خودشه.
اياک نعبد و اياک نستعين
حالا که اينا رو يادگرفتي، خودت بگو، از طرف خودت، به زبون خودت، که فقط تو رو ميپرستيم. نگو ميپرستم، چون ديگه مني اين وسط نيست. همش خداست. منيّتتو کنار بذار و برو قاطي جمع بگو: فقط تو رو ميپرستيم. براي اين پرستش هم از خودش کمک بخواه، چون جز او هيچکس کارهاي نيست: و تنها از تو ياري ميجوييم.
وقتي ميخوان به بچه راه رفتن ياد بدن، اول دو تا دستشو ميگيرن و تاتي تاتي راهش ميبرن بعد آروم دستشو ول ميکنن و ميذارن خودش راه بره تا کم کم راه بيفته. از اول آيه تا اينجا، خدا دستمونو گرفته و قدم قدم آورده و به اينجا که رسيده، دستمونو ول کرده: از اينجا به بعد، خودت به زبون خودت خدا رو مخاطب قرار بده: اياک نعبد و اياک نستعين، اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم، غيرالمغضوب عليهم و لا الضالين.
به اين هم راضي نشده، به معصومين (ع) هم فرموده بهمون ياد بدن. مفاتيح الجنان، پره از دعاهايي که ائمه ع واژه واژه تو دهانمون گذاشتن که بلد باشيم چجوري حرف بزنيم، وقتي دست و پامونو گم ميکنيم و نميدونيم چجوري حرف بزنيم، وقتي نميدونيم چي برامون بهتره و چي بايد از اون درياي بيانتهاي جود و کرم بخوايم، وقتي گرفتاريم و زبونمون بند اومده و خلاصه هرموقعي، تو هر حال و هر زماني که هستيم، بلد باشيم چجوري حرف بزنيم.
بالاخره آدم بايد بلد باشه چجوري حرف بزنه.
التماس دعا
بهنام خدا
سلام؛
*
خدا با پرگارِ «حِکمت»اش، دايرهاي رسم کرده بهنام دايره «حق». هرکس از زن و مرد داخل اين دايره شود، «صاحبخانه» خواهد شد؛ يعني صاحبِ حق. و طبيعتاً هرکس صاحبِ چيزي شود، درقبالش مسئوليتهايي را نيز خواه- ناخواه متقبل ميشود.
ميشود آدم هيچ حقي براي خودش قائل نباشد و اگر ميتواند از حکومت و اراده خدا خارج شود؛ از آفريدههايش استفاده نکند، روي زمينش راه نرود و خلاصه برود جايي براي خودش «آزاد» زندگي کند. شايد شد! اما اگر نميتواند، بخواهد و نخواهد، خوشش بيايد يا نيايد، وارد دايره حق ميشود و در مملکت الهي، بهعنوان «بنده» درقبال حقوق بيشماري که دريافت ميکند، مسئوليتهاي مشخصي را برعهده ميگيرد.
مثلاً در اين دايره، به زن «زيبايي» و به مرد «اقتدار» ميدهند. نهاينکه مرد از زيباييها بينصيب باشد و زن از قدرت و صلابت، تهي؛ بلکه زن بيشتر، زيباييهاي وجود را نمايان ميکند و مرد، قوّت و صولت را. پس زن را ظريف و پرطراوت آفريدهاند و مرد را محکم و پرانرژي. به زن، دستان نازک و مهرباني بخشيدهاند تا مايه عشق و آرامش شود و به مرد، بازواني قوي تا مايه ثبات و امنيت گردد.
مرد را «قوّام» قرار دادهاند تا گنجينه گرانبهاي وجود زن، در کوچه و بازار رها نباشد و براي تأمين معيشت، نشکند. اگر هم ناچار به حضور در جامعه بود، زن مکلّف است زيباييهايش را پنهان کند و مرد هم مکلّف شده چشمش را نگهدارد. بديهي است که گنجينههاي ارزشمند حاکم را عريان و بيحفاظ، وسط بازار نميبرند و با همان مراقبت و احترام هم باز دستور «دور باش، کور باش» فرياد ميکنند. يعني احتياط کنيد؛ اگر از جانتان ميترسيد بدانيد و آگاه باشيد اينکه درحالِ گذر است، نسبتي با «پادشاه» دارد (ما زنها خيلي باارزشيم؛ چراکه نسبتي نزديک با پادشاه عالم داريم. ما ناموس خداييم و خدا بسيار باغيرت است).
زن، حقوق و تکاليفي متناسب با مقتضيات آفرينشش دارد و مرد نيز حقوق و تکاليفي خاص خود. هردو هم براي شناخت اين حقوق و تکاليف و «کشف خود» آزادند.
اما اينجا يک نکته ظريف وجود دارد؛ در اين دايره به «انسان» چيزي فراتر از تمام موجودات ديگر دادهاند و آن «عقل و اراده» است؛ يعني فرصتي به انسان داده شده که برادرياش را ثابت کند و لياقتش را نشان دهد. اگر حقوق و تکاليفي که برايش معيّن کردهاند، با قوّت بگيرد و بندگياش را بهسلامت به مقصد برساند، آزاد ميشود و «جانشين پادشاه». اما اگر از موهبتهاي الهي سوءاستفاده کند و بخواهد برخلافِ مسيرِ رود، يعني برخلافِ «فطرت»اش، ادعاي آزادي و قُلدري کند، براي هميشه «اسير» خواهد ماند.
براي رسيدن به «آزادي»، بايد «بندگي» کرد و فرصت بندگي بسيار کوتاه است؛ قدر بدانيم!
اين خلاصه مسيري است که در آن قرار گرفتهايم.
به همين سادگي.
بهنام خدا
سلام؛
اين روزها، حال کسي رو داريم که يه برادرش، سهواً، برادر ديگرشو کشته. براي هر دو عزاداريم. به هر طرف ميچرخيم جز خون دل نميبينيم. اينقدر قلبهامون آتيش گرفته که دودش آه ميشه مدام و جاي هر حرف و کلمهاي از دهانمان خارج ميشه. اشکهامون چنان به جوش اومده که گونههامونو خون انداخته. بند بند استخونامون ميخواد از هم باز شه. نه ناي راه رفتن مونده، نه مجال گفتن. لبخند از چهرههامون پرکشيده و سراپا ماتميم. چطور ميشه حال اين روزها رو تعريف کرد؟
با اينهمه، چرا از سپاه دفاع نکنم؟ يه برادرو از دست داديم، نميخوام اون يکي رو هم از دست بديم. چرا پشت سپاه نايستم و سپر ترکشهاي بدخواهانش نباشم وقتي يه عمر، بي مزد و بي منت، سپر بلاي همه ما بود. بي اينکه بفهميم، بي اينکه توجه کنيم، بي اينکه قدردان باشيم. سپاه، هميشه مظلوم بود. هميشه مورد طعنه بدخواه بود. هميشه همه کاسه کوزهها سرش شکسته شد و هميشه کنارمون بود. سپر بلامون بود. تو سيل و زله، اولين گروه پيشقدم بود که به دادمون ميرسيد. سراپا خاک و گل ميشد، تا گرد اندوه رو از چهرههامون پاک کنه. توي مرزها، بيرون مرزها، زمين، هوا، آب، همه جا رو برامون پاسداري داد که آب تو دلمون ت نخوره. که اون جريان اکران فيلم «به وقت شام»، در پرديس کوروش، لباس حقيقت به تن نکنه و تن و بدن زن و بچه بيدفاعو نلرزونه. سپاه، هميشه مرد بوده، وسط اينهمه نامردمي.
به قول شهيد همت، وقتي تو جبهه سرگردون شدين، ببينين آتيش دشمن کدوم طرف ميباره. هرجا زير آتيش دشمنه، اونجا سنگر خوديه. چرا از سپاه دفاع نکنم وقتي توپخونه دشمن بسته رو سر سپاه ما. سپاه ما. سپاهي که برخاسته از دل ماست و همه همتش ما مردميم. سپاه، جان اين ملته. اگر الان پشتش نباشيم، دشمن جان ما رو ميگيره. اونوقت دواعش و سرکردههاشون فرصت پيدا ميکنن ادعا و آرزوي هميشگيشونو تحقق ببخشن و در ايران، حمام خون بنا کنند.
در پايان، براي رفقام و هرکس حرفمو ميفهمه مينويسم، براي رفع اين هم و غم عظيم و اين گرفتاري خردکننده، سفارش شده جوشن صغير بخوانيم.
بخوانيم و براي التيام دردهاي کشورمون دعا کنيم. براي فرج مولامون زياد دعا کنيم که گشايش اول و آخر، به دستان مبارک ايشون بنده و چاره دردهاي امروز و هميشهمونه.
درباره این سایت