بهنام خدا
سلام؛
*
خدا با پرگارِ «حِکمت»اش، دايرهاي رسم کرده بهنام دايره «حق». هرکس از زن و مرد داخل اين دايره شود، «صاحبخانه» خواهد شد؛ يعني صاحبِ حق. و طبيعتاً هرکس صاحبِ چيزي شود، درقبالش مسئوليتهايي را نيز خواه- ناخواه متقبل ميشود.
ميشود آدم هيچ حقي براي خودش قائل نباشد و اگر ميتواند از حکومت و اراده خدا خارج شود؛ از آفريدههايش استفاده نکند، روي زمينش راه نرود و خلاصه برود جايي براي خودش «آزاد» زندگي کند. شايد شد! اما اگر نميتواند، بخواهد و نخواهد، خوشش بيايد يا نيايد، وارد دايره حق ميشود و در مملکت الهي، بهعنوان «بنده» درقبال حقوق بيشماري که دريافت ميکند، مسئوليتهاي مشخصي را برعهده ميگيرد.
مثلاً در اين دايره، به زن «زيبايي» و به مرد «اقتدار» ميدهند. نهاينکه مرد از زيباييها بينصيب باشد و زن از قدرت و صلابت، تهي؛ بلکه زن بيشتر، زيباييهاي وجود را نمايان ميکند و مرد، قوّت و صولت را. پس زن را ظريف و پرطراوت آفريدهاند و مرد را محکم و پرانرژي. به زن، دستان نازک و مهرباني بخشيدهاند تا مايه عشق و آرامش شود و به مرد، بازواني قوي تا مايه ثبات و امنيت گردد.
مرد را «قوّام» قرار دادهاند تا گنجينه گرانبهاي وجود زن، در کوچه و بازار رها نباشد و براي تأمين معيشت، نشکند. اگر هم ناچار به حضور در جامعه بود، زن مکلّف است زيباييهايش را پنهان کند و مرد هم مکلّف شده چشمش را نگهدارد. بديهي است که گنجينههاي ارزشمند حاکم را عريان و بيحفاظ، وسط بازار نميبرند و با همان مراقبت و احترام هم باز دستور «دور باش، کور باش» فرياد ميکنند. يعني احتياط کنيد؛ اگر از جانتان ميترسيد بدانيد و آگاه باشيد اينکه درحالِ گذر است، نسبتي با «پادشاه» دارد (ما زنها خيلي باارزشيم؛ چراکه نسبتي نزديک با پادشاه عالم داريم. ما ناموس خداييم و خدا بسيار باغيرت است).
زن، حقوق و تکاليفي متناسب با مقتضيات آفرينشش دارد و مرد نيز حقوق و تکاليفي خاص خود. هردو هم براي شناخت اين حقوق و تکاليف و «کشف خود» آزادند.
اما اينجا يک نکته ظريف وجود دارد؛ در اين دايره به «انسان» چيزي فراتر از تمام موجودات ديگر دادهاند و آن «عقل و اراده» است؛ يعني فرصتي به انسان داده شده که برادرياش را ثابت کند و لياقتش را نشان دهد. اگر حقوق و تکاليفي که برايش معيّن کردهاند، با قوّت بگيرد و بندگياش را بهسلامت به مقصد برساند، آزاد ميشود و «جانشين پادشاه». اما اگر از موهبتهاي الهي سوءاستفاده کند و بخواهد برخلافِ مسيرِ رود، يعني برخلافِ «فطرت»اش، ادعاي آزادي و قُلدري کند، براي هميشه «اسير» خواهد ماند.
براي رسيدن به «آزادي»، بايد «بندگي» کرد و فرصت بندگي بسيار کوتاه است؛ قدر بدانيم!
اين خلاصه مسيري است که در آن قرار گرفتهايم.
به همين سادگي.
درباره این سایت